-15%
عزیز خانوم ؛ طرحی از یک زندگی به روایت کبری حسین زاده حلاج
39,000تومان Original price was: 39,000تومان.29,700تومانCurrent price is: 29,700تومان.
ابوعلی کجاست؟؛ زندگی نامه خودگفته شهید مدافع حرم مرتضی عطایی معروف به ابوعلی
45,000تومان Original price was: 45,000تومان.39,000تومانCurrent price is: 39,000تومان.
نعمت جان ؛ روایت زندگی صغری بستاک امدادگر بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک
60,000تومان Original price was: 60,000تومان.51,000تومانCurrent price is: 51,000تومان.
1 در انبار
دسته: پرفروش دفاع مقدس
برچسب: اندیمشک, انصارالمجاهدین, انقلاب, حماسه یاران, راه یار, نعمت جان, نهادهای انقلابی
معرفی کتاب
صغری بُستاک، سال 1337 در اندیمشک متولد شده و فعالیتهایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرده است. پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده. اواخر سال 1366 با دعوتنامهای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد.
کتاب «نعمت جان»؛ خاطرات صغری بُستاک، پرستار و امدادگر دفاع مقدس، به قلم سمانه نیکدل می باشد.
گزیده ای از کتاب
دست تنها بودم. همه پرستارها سرشان شلوغ بود و کسی نبود کمکم کند. تا آن موقع چنین کاری نکرده بودم. خیلی میترسیدم. زیرلب صلوات میفرستادم تا آرام شوم. به امام زمان(عج) توسل کردم. گازاستریل و قیچی و باند و پنس و بتادین و چند تا وسیله دیگر را برداشتم. تلفن زنگ خورد. آقای عسکری از تبلیغات پشت خط بود. پرسید: «توی بخش کمک میخواید؟» گفتم: «خدا خیرت بده. زود بلند شو بیا.» رفتم بالای سر مجروح. بهش گفتم: «مجبوریم همین جا ترکش رو دربیاریم. نمیتونم بیهوشت کنم. تحمل درد رو داری؟» چشمهایش بیرمق بود. نگاهی انداخت بهم و گفت: «آره… فقط درش بیارید… سینهام داره میسوزه.»
***
مجروح موجگرفتهای داشتیم که گاهی دچار حمله عصبی شدید میشد. بیستوسه سالش بیشتر نبود. هرچه آرامبخش بهش تزریق میکردیم، فایده نداشت. نزدیکیهای ظهر حالش بد شد و با داد و فریاد از اتاقش آمد بیرون. فکر میکرد توی جبهه است و ما عراقی هستیم. این طرف و آن طرف میدوید. آمد سمت ایستگاه پرستاری و همهچیز را به هم ریخت. در اتاق بقیه مجروحها را بستم، دویدم توی اتاق تدارکات. ایستادم پشت در و فقط صلوات میفرستادم.
از شدت ترس به زور نفس میکشیدم. توی دلم میگفتم الان میآید میگیردم و خفهام میکند. توی اتاق، سیلندر گاز بزرگی داشتیم. کتری رویی بزرگی میگذاشتیم رویش و برای مجروحها چای درست میکردیم. یک دفعه در اتاق را به زور باز کرد. خودم را پشت در پنهان کردم. رفت سمت گاز. کتری را برداشت و محکم کوبید به دیوار و از اتاق رفت بیرون. آن قدر پرتابش شدت داشت که یک طرف کتری رفت داخل.
تا از اتاق رفت بیرون، زنگ زدم اورژانس و گفتم: یکی از موجیهامون حالش خیلی خرابه. خودتون رو برسونید.» … دو نفر از پزشکیارها سریع آمدند کمک. داشت خودش را از سیمخاردارهای اطراف بیمارستان رد میکرد که دویدند سمتش. به زور نگهش داشتند و آوردندش بخش. هنوز داد و فریاد می کرد. رفتم بالای سرش تا بهش آرامبخش تزریق کنم. توی هوا دست و پا میزد، اگرجاخالی نداده بودم، صورتم بالگدش صاف میشد…
یکی از پزشکیارها را فرستادم بالای سرش. ده دقیقه ای کنارش ماند. حرف میزدند و میخندیدند. لابهلای حرفهایشان پزشکیار بهش گفت: «خدا رحم کرد ها! نزدیک بود بزنی صورت خواهر بستاک رو صاف کنی!» اصلاً یادش نبود چه کرده. حالش که بهتر شد آمد ازم عذرخواهی کرد
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “نعمت جان ؛ روایت زندگی صغری بستاک امدادگر بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک” لغو پاسخ
ممکن است علاقه مند باشید
ستارگان حرم کریمه 1 ؛ شهید مهدی زینالدین
ستارگان حرم کریمه 5 ؛ شهید جواد عابدی
طلایه داران 1 ؛ شهید رضا حسن پور
طلایه داران 2 ؛ شهید محمود اخلاقی
طلایه داران 3 ؛ شهید رحیم آنجفی
محصولات مرتبط
صعود چهل ساله: مروری بر دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی ایران، براساس آمارهای بین المللی
شنبه آرام؟ ؛روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری زاده به روایت همسر
آخر شهید می شوی (شهید صادق عدالت اکبری)
بادیگارد (شهید عبدالله باقری)
هر روز معجزه ی تازه ای اتفاق می افتد
تمامی حقوق این سایت متعلق به انتشارات حماسه یاران می باشد
Shopping cart
Sign in
No account yet?
Create an Account
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.