شب خاطره همزمان با آیین رونمایی از کتاب «خانواده ابدی» با حضور خانواده شهیده اسکندری روز پنجشنبه ۵ بهمن ماه در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در تازهترین شب خاطره، معصومه رامهرمزی؛ نویسنده کتاب « #خانواده_ابدی» این کتاب را برگی از صفحات تاریخ کشور ایران عنوان کرد و معصومه اسکندری؛ دختر ارشد شهید #عشرت_اسکندری را واسطه آشنایی خود با این خانواده ابدی معرفی کرد و از او خواست خاطراتی از مادر شهیدش را تعریف کند.
معصومه اسکندری که در شهریور ماه سال ۱۳۶۱، زمان شهادت مادرش تنها شش سال داشت، خاطرهای از شهیده عشرت اسکندری، این چنین تعریف کرد: مهر سال ۶۱ من باید وارد مدرسه ابتدایی میشدم و در کلاس اول تحصیل میکردم. به همین خاطر مرداد ماه آن سال یک روز صبح مادرم من را بیدار کرد تا برای سفارش لباس فرم به مدرسه برویم. در حالی که ذوق و شوق شروع مدرسه و باسواد شدن را داشتم به مدرسه رفتیم و به خانه برگشتیم. با خوشحالی اتفاقات آن روز را برای منصوره، خواهر چهار سالهام تعریف کردم. دیدم منصوره حسرت میخورد و به او گفتم دو سال دیگر هم نوبت تو میشود. در این لحظات مادر به ما نگاه و ذوق میکرد. این مسیر خانه تا مدرسه و کوچه بلند بینشان در ذهنم ماندگار شد.
در ادامه معصومه اسکندری یادآور خاطرهای دیگر شد که در کتاب نوشته نشده بود و در این رابطه گفت: تیر ماه سال ۶۱ عروسی داییام بود. منزل خانواده زن داییام بالاتر از خانه پدربزرگ مادریام، در روستایی نزدیک فیروزکوه بود. خانمها روی سکو نشسته بودند. با توجه به اینکه مادرم رابطه خوبی با زن عمویم داشت، کت مندرس چوپان گوسفندهای پدربزرگم را پوشید و با ذغال چهره زن عمویم را سیاه کرد. او مرشد و زن عمویم مبارک شده بود. در حیاط بر روی او نشست و دورش داد و موجبات خنده و شادی مجلس با حفظ حرمت شهدا و خانوادههایشان را فراهم کرد.
رامهرمزی ترور را حربهای علیه استقلال کشورهای منطقه مخصوصاً ایران دانست و هدف از نوشتن این کتاب را احیای یاد و خاطرهی سه شهید عشرت اسکندری، فاطمه عشیری وعلی اکبر خدادادی عنوان کرد.
رامهرمزی از معصومه اسکندری خواست که اتفاقات روز شهادت شهیده اسکندری را بازگو کند و اسکندری به طور خلاصه آن روز را اینچنین روایت کرد: من شش سالم بود و مادر به همه ما چهار خواهر برادر توصیه کرده بود، حتماً برای باز کردن در برای کسی بپرسیم کیست؟ چون منافقین چند بار با ارسال نامه پدرم را به ترور تهدید کرده بودند.
آن روز دایی و زن داییام، فاطمه عشیری و پسر عمهام علیاکبر خدادادی در خانهی ما مهمان بودند. پدرم صبح زود، ۱۰ دقیقه زودتر از همیشه قصد کرد به محل کار برود و داییام هم خواست تا محلی، همراهش برود. از خواب بیدار شدم و به آشپزخانه آمدم. دیدم مادر، زندایی تازه عروسم، و پسر عمهام در حال صرف صبحانهاند.سراغ پدر و داییام را گرفتم که مادرم گفت رفتهاند و از من خواست بروم صورتم را بشویم.
به حیاط آمدم شیر آب را باز کردم خواستم دستم را به آب بزنم که ناگهان از شدت کوبیدن به در وحشت کردم. با اینکه مادر سفارش کرده بود قبل از باز کردن در بپرسم چه کسی پشت آن است، از ترس در را باز کردم.
وی ادامه داد: دو مرد مسلح وارد شدند و من را بر روی زمین پرت کردند. آنها وارد خانه شدند و به خاطر این سرو صدا مادرم از آشپزخانه بیرون آمده بود و وقتی متوجه آنان شد شعار سر داد و گفت: مرگ بر منافق. حدود ۸ گلوله به سمت او شلیک کردند و وارد آشپزخانه شدند و مهمانانمان، زندایی و پسر عمهام را به شهادت رساندند. به سمت دو برادرانم هم شلیک کردند، اما آنان آسیبی ندیدند. ولی خواهر کوچکترم به سمت مادرم آمده و کنار او بود که به سمت او نیز تیراندازی شد و او نیز مجروح شد. از خانه بیرون رفتند و میخواستند خانه را با نارنجک منفجر کنند، اما به خاطر حضور همسایهها و آمدنشان نتوانستند خانه را منفجر کنند. وارد خانه شدم دیدم مادرم لبخند بر لب داشت به آشپزخانه رفتم و متوجه شهادت زندایی و پسر عمهام شدم. به پیش مادر برگشتم و دیگر چیزی یادم نیست.
رامهرمزی گفت: ما با تکتک اعضای این خانواده بسیار صحبت کردیم و به خاطر ثبت وقایع جزئیات را میخواستیم و عذاب وجدان فشار بر روی ایشان را داشتیم. جزئیات وقایع در کتاب هست جهت اطلاع بیشتر و دقیقتر از شما میخواهم کتاب خانواده ابدی را بخوانید.
رامهرمزی، تفاوت ترور خانواده ابدی با دیگر ترورها را هتکحرمت خانه و ورود به آن دانست و افزود: بر اثر این حادثهی تروریستی معصومه دوماه دیرتر به مدرسه میرود و عقب میافتد.
معصومه اسکندری در ادامه از دچار بحران شدن خانواده اش یاد کرد که بعد از این حادثه مجبور به تعویض خانه و نقل مکان شدند و به تبع مدرسه او نیز تغییر کرد. او از زحمات خانم قنجی، معلم سال اول دبستانش، که در این برنامه حضور داشت و پس از اتمام مدرسه او را به خانهاش میبرد و با او درس کار می کرد تشکر و قدردانی کرد و در این رابطه گفت: من مدیون محبت مادرانه خانم قنجی هستم.
در ادامه کلیپی از مصاحبه با اعضای خانوادی اسکندری و شاهدین حادثهی تروریستی پخش شد.
منصوره اسکندری بر روی صحنه حاضر شد. و از زاویه دید خود ماجرای شهادت اعضای خانوادهاش را تعریف کرد. او یادآور شد که از مادرش خاطرات چندانی جز آن روز ندارد و با گذشت زمان مرور و بازگو کردن آن روز به خصوص پس از مادر شدنش برایش بسیار سخت و سهمگین است.
او زندگی خود و خواهر و برادرانش پس از شهادت مادر را توأم با ترس و لرز عنوان کرد تا حدی که در بعضی از مواقع به همراه پدر به سر کارش می رفت. در حالی که محل کار پدرش نیز جای خیلی خوب و مناسبی نبود، زیرا در این رابطه گفت: یادم هست با پدرم به جایی رفتیم که پر از جسد بود.
منصوره اسکندری از ضرورت کاهش وابستگی خود به دیگران به خصوص پدرش، محسن اسکندری به دلیل نزدیک شدن ایام رفتن به مدرسه سخن گفت و افزود: بعد از شهادت مادرم، عمو و زن عمویام نگهداری از من را به عهده گرفتند و من چند ماهی نه به صورت مستمر بلکه به صورت گسسته، با آنها زندگی کردم.
جواد اسکندری، فرزند ارشد این خانواده که در زمان حادثه تنها ۸ سال داشت و علی رغم تیراندازی به سمت خود و برادرش، جان سالم به در برده بود، به روی صجنه آمد و رامهرمزی یادآور توصیهی او در هنگام مراحل تهیهی کتاب خانواده ابدی شد و این توصیه را چنین بازگو کرد: از مادر من زنی شاد، فعال، تأثیرگذار و با انرژی نشان دهید.
جواد اسکندری از خاطرات کودکی توأم با شیطنتهای بچهگیاش سخن گفت و به حساسیت مادر شهیدش نسبت به امام و بحث و جدل او در تاکسی و صف نانوایی بر سر این حساسیت اشاره کرد.
در ادامه رامهرمزی از دستگیری سرتیم این ترور سخن گفت و افزود: وقتی سرتیم را دستگیر کردند، از او پرسیدند: چرا در حالیکه محسن اسکندری در خانه نبود اقدام به ترور افراد خانوادهی او کردید؟ او پاسخ داد: از بالا دستور داده بودند که اگر محسن اسکندری نبود، خانوادهاش را به رگبار ببندیم و خانه را منفجر کنیم.
رامهرمزی مقاومت در عراق و سوریه نتیجه و ثمره مقاومت خانواده ابدی و امثال آن دانست.
در ادامه موزیکویدئوی حوزه خون پخش شد، سپس با اجرای تئاتری با موضوع خانوادهی اسکندری، نحوهی انجام حادثهی تروریستی و مسائل و بحران های متاثر از آن به نمایش گذاشته شد تا حاضرین بهتر و بیشتر به کم و کیف ماجرا پی ببرند.
رامهرمزی محسن اسکندری و فاطمه عربی، همسر دوم محسن اسکندری و مادر دوم بچهها را به روی صحنه دعوت کرد. فاطمه عربی همسر قبلی خود را در کردستان به دست حزب کموله و دموکرات از دست داده بود. فاطمه عربی که لقب مامانفاطمه به او نسبت داده میشد، دو شرط خود برای ازدواج با محسن اسکندری را این چنین روایت کرد: با ایشان شرط کردم با توجه به جوان بودن من، باید راهنمای من باشد تا همان طور که امالبنین مادر خوبی برای کودکان حضرت زهرا (س) بود، من هم بتوانم مادر خوبی برای این فرزندان شهید باشم و همچنین از او خواستم اجازه دهد که هر هفته به بهشت زهرا به مزار شهید حجت بروم که ایشان پذیرفت و من را همراهی می کرد.
مامانفاطمه از محسن اسکندری صاحب یک دختر و پسر شده بود و از سختی بزرگ کردن این ۶ کودک سخن گفت.
محسن اسکندری به شرح خاطرات روز شهادت همسرش و تبعات آن پرداخت و شهادت همسر را توفیقی همچون شهادت همسر امیرالمومنین در خانه به دست شقیترین مردم عنوان کرد.
محسن اسکندری آن روز را این چنین روایت کرد: من آن روز صبح حالم دگرگون بود و حال خیلی بدی داشتم. ده دقیقه زودتر از همیشه، طوری که انگار از من میخواستند، از خانه به همراه برادر خانمم خارج شدم. وقتی مشغول به کار شدم با من تماس گرفتند که به خانه برگردم و با همکارم با ماشین سپاه آمدیم. دیدم دم خانهی ما غلغله است. زن و مرد دارند گریه می کنند. دیدم داخل حیاط تا اشپز خونه پر خون شده است. پیشانی، بدن و سینه همسرم گلوله خورد بود. شیشهها خرد شده بود و مهمتر اینکه دیدم همه بچهها از گریه و ناراحتی ضجه می زنند. با خود گفتم دنیا روی سرم خراب شده است. غمانگیزترین روز زندگی من بود. روی جنازه را پوشاندم و بچهها را بغل کردم و با آنان گریه کردم. مردم ما را میدیدند. یک دفعه به خودم آمد. ندایی حس کردم که به من میگوید الان موقعی است که باید کاری بکنم. از سوء استفاده دشمن از این حادثه احساس خطر کردم که به مردم بگویند اگر از انقلاب دفاع کنید سرنوشتتان سرنوشت زندگی اسکندری خواهد شد. بلند شدم و حدود نیم ساعتی سخنرانی کردم و در سخنان فیالبداههی خود، سخنان امام دربارهی شهادت را به کار بردم.
محسن اسکندری ادامه داد: من و خانوادهام آواره بودیم. زیرا هنوز قصد ترور من را داشتند. هیچکسی هم حاضر به نگه داشتن بچههای ما نبود. من با ایشان (مامانفاطمه) شرط گذاشتم که این بچهها رو باید تو بزرگ کنی و من در اختیار انقلابم و باید به جبهه بروم و نباید مخالفت کنی.
اسکندری با نشان دادن عکس آن دو قاتل گفت: دل من برای آنها و سرتیمشان سوخت. همینطور که دلمان برای جوانانی که در این اغتشاش گذشته حاضر و فعال بودند و گول رسانههای بیگانگان را خوردند، سوخت.
گفتنی است، «خانواه ابدی» روایت یکی از هزاران ترور مردم بیگناه توسط منافقین در دهه شصت است. منافقین با تهاجم به خانه محسن اسکندری، مادر خانواده را در مقابل چشمِ چهار فرزندش، هدف هشت گلوله قرار میدهند. بعد از این حادثه تلخ، پدر خانواده با صبر وبردباری به فرزندانش کمک میکند تا شوک ناشی از روز حادثه و شهادت مادر را پشت سر بگذارند. بانویی مومن، مسئولیت فرزندان شهید را برعهده میگیرد و با پر کردن جای خالی مادر، زندگی دوبارهای به آنها میبخشد..
خانواده ابدی در یک نگاه…